کد مطلب:315884 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:207

سید سعید پسر سید ابراهیم را شفا داد
و نیز نوشته است: در كتاب اعلام الناس فی فضایل العباس تألیف زكی تقی سید سعید پسر فاضل مهذب خطیب سید ابراهیم بهبهانی چنین آمده است:

سید سعید می گوید: من در اوایل ماه ذیقعده ی 1351 هجری قمری ازدواج كردم، موقعی كه یك هفته از ازدواج من گذشت دچار زكام شدیدی همراه با تب شدم، اطبای نجف به معالجه ی من پرداختند ولی اثری نبخشید و مرض من همچنان شدید می شد و از جمله ی اطباء طبیب مركزی بود كه محمد زكی اباظه نام داشت.

در اول ماه جمادی الاولی سال 1353 قمری بود كه من متوجه كوفه شدم و تا اول ماه رجب در آنجا ماندم ولی تب من قطع نشد و به طوری ضعف بر بدن مستولی شده بود كه قدرت برخاستن نداشتم.

پس از این متوجه نجف اشرف شدم و تا ماه ذیقعده ی همان سال در آنجا بودم. در این مدت به دكترهای نجف مراجعه ننمودم زیرا آنان از معالجه ی من عاجز شده بودند. در ماه ذیحجه همان سال بود كه طبیب مركزی سابق الذكر با دكتر محمدتقی جهان با دو طبیب دیگر از بغداد آمدند. ایشان پس از اینكه مرا معاینه نمودند متفقا گفتند: هیچ دوایی برای من اثری نخواهد داشت و اینگونه نظر دادند كه من تا یك ماه دیگر از دنیا خواهم رفت.

در ماه محرم سال 1354 قمری بود كه پدرم متوجه قریه ی قاسم بن موسی بن جعفر علیهم السلام شد تا در مجالسی كه در آنجا برپا می شود روضه بخواند. مادرم مرا



[ صفحه 207]



پرستاری می كرد و كار او شب و روز گریه شده بود. در شب هفتم ماه محرم همین سال بود كه من شخصی را كه با هیبت و زیباروی و خوش اندام بود و به سید طاهر زكی سید مهدی رشتی شباهت داشت در عالم خواب دیدم، وی سراغ پدرم را از من گرفت، من گفتم به قریه قاسم رفته او گفت: پس چه كسی فردا كه پنج شنبه است و ما طبق روش همیشگی روضه داریم روضه می خواند؟ سپس گفت: پس تو روضه می خوانی.

وقتی كه از نزد من بیرون رفت دوباره برگشت و گفت: پسرم سید سعید به كربلا مشرف شد تا ترتیب مجلس روضه ای برای حضرت اباالفضل علیه السلام بدهد تا به نذری كه كرده وفا نماید، تو هم به كربلا برو و مصیبت حضرت عباس علیه السلام را بخوان.

این را گفت و از نظر من غایب شد. من از خواب بیدار شدم دیدم مادرم بالای سرم نشسته و گریه می كند، بار دوم به خواب رفتم دیدم همان سید آمد و به من گفت: مگر به تو نگفتم فرزندم سعید به كربلا رفت تو هم برو و در عزای حضرت اباالفضل علیه السلام روضه بخوان؟

من به او جواب مثبت دادم پس از نظر من غایب شد و من از خواب بیدار شدم و برای مرتبه ی سوم به خواب رفتم، دیدم همان سید آمد و مرا به شدت مورد اعتراض قرار داد و گفت: مگر به تو نگفتم به كربلا برو؟ چرا اینقدر تأخیر می اندازی؟!

این بار از وی ترسیدم و هراسان از خواب بیدار شدم و خوابم را از اول برای مادرم بازگو كردم، خوشحال شد و تفأل زد كه این سید ابوالفضل علیه السلام است. تصمیم گرفتم كه مرا به كربلا و به حرم مطهر حضرت عباس علیه السلام ببرند اما هر كس از تصمیم من آگاه می شد موافقت نمی كرد زیرا می دید من ضعف مفرط دارم و توان نشستن ندارم خصوصا در ماشین به همین منوال تا روز دوازدهم ماندم پس از آن مادرم اصرار ورزید كه به كربلا مشرف شوم به هر نحوی كه امكان دارد. بعضی از بستگان نظر داد كه مرا در تابوت بگذارند و در ماشین جای دهند این كار را انجام دادند. همان روز به كربلا رسیدم و به حرم حضرت عباس علیه السلام مشرف شدم و در كنار ضریح مطهر خوابیدم.

شب سیزدهم محرم در حالی كه در حالت بی هوشی بودم همان سید آمد و به من



[ صفحه 208]



فرمود: چرا روز هفتم نیامدی؟ سعید منتظر تو بود، چون روز هفتم نیامدی امروز كه روز سیزدهم محرم و روز دفن حضرت عباس علیه السلام است بلند شو و روضه بخوان. این را گفت و از نظرم غایب شد بار دوم برگشت و دستور داد روضه بخوانم باز غایب گردید. برای مرتبه ی سوم برگشت دستش را روی دوش چپم گذاشت زیرا من بر طرف راست خوابیده بودم و می فرمود: تا كی می خوابی بلند شو و مصیبت مرا بخوان!! من در حالی كه از هیبت و نور او وحشت زده بودم برخاستم باز به رو افتادم و از هوش رفتم همه كسانی كه در حرم مطهر بودند این منظره را می دیدند سپس به هوش آمدم در حالی كه عرق می ریختم و آثار صحت و شفا یافتن در من ظاهر بود.

این جریان و معجزه در وقتی ظاهر گردید كه پنج ساعت از شب سیزدهم ماه محرم سال 1354 قمری گذشته بود.

بعد از این معجزه و كرامت عموم افرادی كه در حرم و صحن مطهر و بازار بودند اطراف من اجتماع نمودند و صدا به تكبیر و لا اله الا الله بلند كردند و لباس های مرا پاره پاره كردند و برای تبرك و تیمن بردند تا اینكه پاسبانان آمدند و مرا به اطاقی كه جلو حرم مطهر بود بردند و تا صبح آنجا ماندم. صبح كه شد وضو گرفتم و با كمال صحت و سلامتی مشغول نماز شدم بعد از آن مصیبت حضرت عباس علیه السلام را خواندم. روضه را با قصیده سید راضی فرزند سید صالح قزوینی شروع كردم می گوید:



أباالفضل یا من اسس الفضل و الابا

أبی الفضل الا ان تكون له أبا



ای ابوالفضل! ای كسی كه فضل و بزرگواری را بنیاد كردی فضل و بزرگواری نمی پذیرد كه جز تو پدری داشته باشد.

جریانی دارم كه عجیب است و جلب توجه می نماید: وقتی كه از حرم بیرون آمدم به منزل یكی از ارحام كه در كربلا بود رفتم و پس از آنكه روضه ی حضرت عباس علیه السلام را خواندم با همسرم خلوت كردم، باردار شد و به بركت حضرت اباالفضل علیه السلام پسری به دنیا آورد كه او را فضل نامیدم و الآن در قید حیات است. همچنان فرزندانی به نام های عبدالله



[ صفحه 209]



و حسن و محمد روزی من گردید و دختری كه نامش فاطمه و كنیه اش ام البنین است.



هذه من علاه احدی المعالی

و علی هذه فقس ما سواها



این یكی از بزرگواری های آن حضرت است دیگر مقاماتش را با همین بسنج.

سید سعید به من گفت: سید طاهر زكی سید مهدی اعرجی كه خطیب و نوحه خوان است و مدیحه و مرثیه های زیادی درباره ی اهل بیت سروده است، روزی كه من از نجف به طرف كربلا حركت كردم وارد نجف می شود و در انجام كار من به فكر فرو می رود كه سرانجامم چه خواهد شد، در شب سیزدهم كه من شفا گرفتم در خواب می بیند كه گویا در كربلاست و به حرم حضرت عباس علیه السلام مشرف شده، می بیند كه مردم اطراف من اجتماع كرده اند و من روضه ی حضرت عباس علیه السلام را می خوانم ارتجالا و بدون مقدمه و فكر قبلی شعر زیر را به زبان حال من می سراید:



1- لقد كنت بالسل المبرج داؤه

فشافانی العباس من مرض السل



2- ففضلت بین الناس قدرا و انما

لی الفضل اذ انی عتیق أبی الفضل



1- من به بیماری خطرناك سل مبتلا بودم، حضرت عباس علیه السلام مرا از بیماری سل شفا داد.

2- قدر و منزلت من میان مردم بالا رفت و همانا من دارای فضیلت هستم زیرا كه آزادشده ی حضرت اباالفضل علیه السلام هستم.

سید مهدی اعرجی در حالی كه از خواب بیدار می شود كه آن دو بیت را در حافظه داشته به خانه ما در نجف می رود و آنچه را دیده به آنها می گوید و در همان روز جریان برای آنان روشن می گردد.

عده ای از ادباء كه سید سعید را در حال مرض و بعد از شفا گرفتن دیده اند این كرامت را به نظم درآورده اند: